فرهنگی

وقتی تاریخ و اسطوره با زنانگی پیوند میخورد

آرپینه مارگوسیان، متولد دهۀ ۱۳۶۰ در اهواز، از هنرمندان جوانی است که در سال‌های اخیر حضور پررنگی در عرصه‌ی مجسمه‌سازی و حجم یافته است. او دارای مدرک کارشناسی در رشته‌ی گریم و ماسک است و از حدود سال ۱۳۹۹ به شکل حرفه‌ای در عرصۀ هنرهای تجسمی کارش را ادامه داد. مارگوسیان تاکنون در پروژه‌هایی چون «گوزن قرمز هیرکانی» به عنوان مدیر پروژه مشارکت داشته و در نمایشگاه‌های گروهی متعددی از جمله پرده‌های عیان، پرده‌های نهان در گالری اُ با اثر «راز گل سرخ» (فروردین ۱۴۰۳)، نمایشگاه تیک‌تاک تیک‌تاک از مجموعه پروژه‌های گالری یافته، و نمایشگاه پیشی‌میشی در پروژه‌های گالری یافته با اثری به نام «یوز بانو» حضور داشته است. «یوز بانو» یادبودی بود برای زنان قربانی حملات اسیدپاشی.

گفت‌وگوی حاضر در شهریور ماه ۱۴۰۴ و به بهانه‌ی نمایشگاه گروهی زنان شاهنامه در پروژه‌های گالری یافته انجام شده است.

خانم مارگوسیان، از شما سپاسگزارم که دعوت به گفت‌وگو را پذیرفتید. پیش از هر چیز، کمی درباره‌ی خودتان و مسیری که شما را به دنیای هنر رساند، برای خوانندگان ما بگویید.

من از کودکی در کنار مادرم که کلاس آموزش نقاشی داشت، با فضای هنرهای تجسمی آشنا شدم. در همان سال‌ها به کارهای ظریف و مینیاتوری علاقه‌ی زیادی داشتم؛ به طور مثال از دیدن و مطالعۀ آثار استاد فرشچیان لذت می‌بردم. با رسیدن به دوران دبیرستان، گرایشم بیشتر به رشته‌ی پزشکی شد اما سرنوشت مرا به مسیر دیگری کشاند و نهایتاً تصمیم گرفتم وارد رشته‌ی هنر شوم. تحصیل در مقطع فوق‌دیپلم گریم و ماسک را آغاز کردم و هم‌زمان به شکل حرفه‌ای در این حوزه مشغول کار شدم؛ از جمله همکاری با شبکه‌ی پرس‌تی‌وی و چند تله‌فیلم. با این حال، در دوره‌ی کارشناسی بود که علاقه‌ام به مجسمه‌سازی جدی شد. در ترم‌های پایانی دانشگاه، در کارگاه حجم و مجسمه‌سازی با استاد مرتضی متقی آشنا شدم و از آن زمان تاکنون در کنار ایشان مشغول فعالیت هستم.

از تجربه‌های مهم آن دوران، طراحی و ساخت کلاه‌هایی بر اساس شخصیت‌های تاریخی مانند عباس‌میرزا قاجار، آقا محمدخان قاجار، رضا شاه پهلوی، فرح پهلوی و کلاه کیانی بود که برایم بسیار جذاب و آموزنده بود. در سال ۱۳۹۹، طی فراخوانی که استاد متقی برای پروژه‌ی «گوزن هیرکانی» اعلام کردند، من نیز شرکت کردم و از همان زمان به‌طور جدی وارد این مسیر شدم. این پروژه تا سال ۱۴۰۳ ادامه داشت و با نصب نهایی اثر به پایان رسید. تجربه‌ی حضور در این پروژه برای من بسیار ارزشمند بود و آموخته‌های فراوانی به همراه داشت. هم‌زمان، پروژه‌ی شخصی خودم را با عنوان «خاطرات یک زن» آغاز کردم؛ مجموعه‌ای درباره‌ی کلاه‌خودهای زنانه. پرداختن به این پروژه‌ی شخصی نقطه‌ی عطفی در مسیر کاری من بود و باعث شد به هنر مجسمه‌سازی با نگاهی جدی‌تر ادامه دهم.

پروژه‌ی «کلاه‌خودهای زنانه» عنوانی بسیار جذاب دارد. ممکن است کمی بیشتر درباره‌ی این مجموعه توضیح دهید؟ آیا این کلاه‌خودها برای زنان طراحی شده یا موضوع آن‌ها زنانه است؟

این کلاه‌خودها بیش از هر چیز به شخصیت خود من وابسته‌اند. هر کدام بر اساس احساس و حال درونی‌ام شکل می‌گیرند و هیچ‌یک کپی یا بازتولید نیستند. همه‌ی طرح‌ها متناسب با موضوعی که برایشان انتخاب کرده‌ام طراحی و سپس با یک تکنیک واحد ساخته می‌شوند: ابتدا آرماتوربندی، سپس پوشاندن سطح با خمیر مارت و شکل‌دهی به فرم نهایی. بسیاری از مخاطبان می‌پرسند چرا آهن؟ چرا چنین متریالی سخت و خشن؟ پاسخ من این است که این انتخاب بازتابی از وضعیت بسیاری از زنان در جامعه است؛ زنانی که برای دستیابی به پیشرفت، کار حرفه‌ای و حتی گاه برای حقوق اولیه‌ی خود ناگزیر به مبارزه‌اند. آن‌ها باید سخت باشند، مقاومت کنند و بایستند. در زندگی شخصی خودم هم بارها چنین تجربه‌ای داشته‌ام. امروز که به استفاده از این متریال نگاه می‌کنم، درمی‌یابم کلاه‌خود در واقع نمادی از یک «گارد» است؛ سپری برای محافظت، مانعی در برابر نفوذ، ابزاری برای کاهش آسیب‌پذیری. استحکام و مقاومت کلاه‌خود، بازتابی است از خصوصیات درونی من. شاید به همین دلیل هر چه در این مسیر پیش‌تر می‌روم، علاقه‌ام به ادامه‌ی کار بیشتر می‌شود.

 

در اثری چون یوز بانو” به موضوع تلخ اسیدپاشی پرداخته‌اید. چه چیزی شما را به سمت این سوژه کشاند ؟

ایده‌ی اولیه‌ی این اثر از داستان اسطوره‌ای رُم رِموس و رُمولوس برایم شکل گرفت؛ دوقلوهایی که در افسانه‌ها از رودخانه نجات داده شدند و گرگی به آن‌ها شیر داد و از مرگ نجاتشان بخشید. بعدها این دو برادر به‌عنوان بنیان‌گذاران شهر رم شناخته شدند و ماده گرگ شیرده، به نماد این شهر بدل شد. همین روایت برای من جذاب بود و سرمنشأ شکل‌گیری ایده شد. با این حال، به جای گرگ، یوزپلنگ را انتخاب کردم؛ چرا که یوزپلنگ نماد ایران است همان‌طور که گرگ نماد شهر رُم است و همچنین آناتومی و ساختار بدنی یوز برای من گیراتر و جذاب­تر بود. در فرآیند کار، هنگامی که چهره‌ی یوز نیمه‌تمام مانده بود، ناگهان با دیدن آن تصویر، تداعی زنانی برایم زنده شد که صورت و زیبایی‌شان در اثر اسیدپاشی از میان رفته است. هم‌زمان این نیمه‌تمامی برایم استعاره‌ای از مادری شد که جوانی و شادابی‌اش را در راه بزرگ کردن فرزند از دست می‌دهد؛ نشانه‌ای از خودگذشتگی زنانه. در بخش پایینی اثر، کلاه‌خودی قرار دارد که ادامه‌ی همان دغدغه‌ی من نسبت به حضور کلاه‌خود در آثارم است. دُم یوز نیز به نشانه‌ی «بی‌نهایت» طراحی شده؛ شاید در ناخودآگاه من بازتاب ظلم‌ها و فشارهای بی‌پایانی است که بر زنان جامعه تحمیل می‌شود.

این اثر در نهایت به یاد و نام زنان قربانی اسیدپاشی تقدیم شد.

شما در اهواز و در خانواده ارمنی متولد شدید. این ترکیب دو فرهنگ، چه تأثیری بر نگاه و زبان هنری شما گذاشته است؟

اهواز همیشه برای من، خواهر و برادرم شهری سخت اما آموزنده بوده؛ شهری مملو از تضادها و همزیستی­های دشوار. شهری پر از اقوام و رنگ‌ها، اما همراه با سختی‌ها و حساسیت‌هایی که فضا را محدود می‌کرد. پدرم در شرکت نفت کار می‌کرد و خانواده‌مان زندگی نسبتاً آرامی داشتیم، اما تجربه‌ی زیستن در جغرافیایی که تعصبات قومیتی و اضطراب‌های اجتماعی در آن محسوس است، بر من اثر گذاشت. تا کلاس اول دبیرستان در اهواز بودم و یک سال را در مدرسه‌ای غیرارمنی تحصیل کردم. سال‌هایی که مجبور بودم در بحث‌های مذهبی و اجتماعی بسیار مراقب  کلام و گفتارم باشم، گاهی سکوت می­کردم؛ سکوتی که برایم نوعی مبارزۀ پنهان بود.

مادرم معلم نقاشی بود و من و خواهرم ساعات زیادی را در کلاس‌های او می‌گذرانیم؛ خواهرم عاشق طراحی و نقاشی است و من عاشق ساخت و ساز حجم. این تفاوتِ ذوق‌ها همواره در من و او بوده است. پدر و مادری روشن‌فکر داشتم، اما محافظه‌کاری‌های پدر در محافظت از ما گاهی محدودکننده بود. امروز که خودم مادر شده‌ام می‌فهمم بخش زیادی از آن نگرانی‌ها توجیه‌پذیر بوده است.

تجربه‌ی جنگ هم سهم بزرگی در شکل‌گیری من داشت: هنوز صدای حملات هوایی آن سال‌ها در گوشم هست. یادم می‌آید وقتی برادرم نوزاد بود، مادرم او را در آغوش می‌گرفت و با گرفتن صلیب گوشه‌ای می‌نشست و دعا می‌کرد. این خاطرات، هم وحشت و هم استقامت را به من آموخت. شاید به همین دلیل، ذاتاً شخصیتی جنگجو دارم؛ برای رسیدن به عقاید و خواسته‌هایم، بارها لازم بوده مبارزه کنم، مبارزه‌ای که اکنون از آن پشیمان نیستم.

در مجموع، این تجربه‌های دوگانه هویت ارمنی در بافت متعصبانه­ی شهری مثل اهواز، فضای محدود جامعه، و خاطرات جنگ، همه در زبان بصری، موضوع‌پردازی‌ام و انتخاب مواد ساخت­وساز آثارم تأثیر گذاشته‌اند: گرایش به صلابت، مقاومت و روایت زنانه‌ای که هم آسیب‌پذیری را نشان می‌دهد و هم قدرت ایستادگی را.

در ببیشتر آثار شما ردپای نمادها، اسطوره‌ها و تاریخ نگری دیده می‌شود. این انتخاب از کجا می‌آید و چه جایگاهی در کارهای شما دارد؟

در دوران مدرسه، درس تاریخ برایم چندان خوشایند نبود، چرا که حفظ‌کردن مطالب خشک و خطی سخت بود. اما امروز مفهوم تاریخ – چه بناها، چه روایت‌ها و داستان‌های آن ــ برایم بسیار جذاب و الهام‌بخش است. حافظه‌ی تصویری من همیشه از حافظه‌ی خواندنی‌ام قوی‌تر بوده و به همین دلیل، وقتی با فضاهای تاریخی روبه‌رو می‌شوم، انرژی خاصی دریافت می‌کنم.

حتی در انتخاب مواد و متریال برای ساخت آثارم هم این گرایش آشکار است؛ مثلاً چوب. بافت‌ها و گره‌های قدیمی آن برایم زنده و ارزشمندند. معمولاً ترجیح می‌دهم این بافت‌ها را در آثارم حفظ کنم و تا حد امکان پرداخت یا صیقل ندهم، زیرا برای من حامل خاطره و گذشته‌اند. من هیچ‌گاه نتوانسته‌ام گذشته را پاک کنم؛ شاید همین دلیلی است که تاریخ چنین جایگاه مهمی در کارهایم دارد.

در این میان، زنان قدرتمند و تأثیرگذار در طول تاریخ همیشه برایم الگو و منبع الهام بوده‌اند؛ زنانی که حضوری پررنگ در جهان داشته‌اند و برای من، اهمیت و جایگاهی ویژه دارند.

در مورد نمایشگاه «زنان شاهنامه» و انتخاب شخصیت سودابه برایمان بگویید.

این پروژه حدود چهار سال پیش آغاز شد و انتخاب شخصیت‌ها به‌ عهدۀ مدیر هنری پروژه آقای سینا اسدی بود، هنرمندان خودشان انتخاب نمی‌کردند. برای من وقتی قرار است اثری خلق شود، حتماً باید زمان بگذارم، مطالعه کنم و با سوژه هم‌ذات‌پنداری داشته باشم تا اثر برایم واقعی و قابل قبول باشد.

جالب این‌که در روز افتتاحیه، بسیاری از مخاطبان می‌گفتند مجسمه‌ی سودابه پرتره‌ی خود من است، اما این تنها یک اتفاق بود. هرچند سودابه از شخصیت‌های شاهنامه به شمار می‌آید که محبوبیت کمتری دارد، اما برای من این‌گونه نبود. زندگی و سرگذشت او را به دقت بررسی کردم تا به مرحله‌ی ساخت برسم.

سودابه در سنین کم به پیشنهاد کیکاووس ازدواج کرد؛ انتخابی که اگر نمی‌پذیرفت، سرزمین زادگاهش هاماوران و جان پدرش در خطر می‌افتاد. او با وجود جوانی و ناپختگی، این ازدواج را پذیرفت. بعدها وقتی پدرش کیکاووس را زندانی کرد و به او آزادی داد، سودابه با وجود امکان رهایی، به همسرش وفادار ماند و همراه او به زندان رفت. اما در ادامه‌ی زندگی، سودابه عاشق شد. عشق یک اتفاق است و نمی‌توان آن را به سادگی تعریف کرد یا برایش دلیل تراشید. شاید تنها با یک نگاه شیفته‌ی سیاوش شد؛ جوانی دلاور و زیبا که به لحاظ سنی هم به او نزدیک‌تر بود. شاید در ذهنش آینده‌ای مشترک را تصور کرده بود؛ سیاوش به‌عنوان شاه آینده و او در کنار او. در هر صورت، آنچه رخ داد، تجربه‌ای انسانی، قابل درک و غیرقابل پیش‌بینی بود.

با این حال، او تنها مورد قضاوت قرار گرفت؛ قضاوتی که همه‌ی ما در زندگی بارها با آن روبه‌رو می‌شویم. این موضوع برای من هم شخصاً بسیار آشناست و بارها آزارم داده است؛ تا جایی که ترجیح داده‌ام از حاشیه‌ها کناره بگیرم و انرژی‌ام را صرف کار کنم. به باور من، سودابه هم چارچوب‌ها و اصول خود را داشته است. من موافق بی‌اخلاقی یا بی‌وفایی در زندگی زناشویی نیستم، اما در این روایت ما نمی‌دانیم در ذهن سودابه چه گذشته و حتی سیاوش چه حسی به او داشته است. آنچه روشن است، این است که سودابه شخصیت منفوری نبوده، بلکه زنی بوده که به‌واقع درگیر عشق شده بود .در اثر من، آینه‌ی شکسته‌ای در پای مجسمه قرار دارد؛ نمادی از روشنایی و پاکی، اما شکسته‌شدن آن نشانه‌ای از گسستن عهد و پیمان سودابه است. هر کدام از ما در زندگی لحظاتی داشته‌ایم که عهدی را شکسته‌ایم.

برای من، بازآفرینی شخصیت سودابه تجربه‌ای ارزشمند بود. چهار سال با این شخصیت زندگی کردم و امروز خوشحالم که توانستم او را از زاویه‌ای انسانی‌تر به تصویر بکشم.

نکته‌ی پایانی؛ همان‌طور که می‌دانید آلیک از قدیمی‌ترین روزنامه‌های ایران است. شما به‌عنوان یک بانوی مجسمه‌ساز چه پیامی برای خوانندگان این شماره دارید؟

روی سخنم با بانوان خانه‌دار است. همان‌طور که هر زن خانه‌داری دراداره امور خانه با عشق و تمام توان تلاش می‌کند آسایش زندگی را فراهم کند، می‌تواند تلاش و خلاقیتش را معطوف به فعالیت‌های  تخصصی دیگر نیز داشته باشد که اگر چنین شود در هر زمینه‌ای می‌تواند متخصصی کامل و خلاق باشد. در این صورت دیگر در روزمرگی‌ها گم نمی‌شود؛ او می‌تواند متخصصی کامل و خلاق باشد، در هر زمینه‌ای که به آن عشق می‌ورزد.

بسیاری از بانوان ارمنی با هنر آشنا هستند و در مواردی حتی در یک رشتۀ هنری تبحر دارند، اما گاه تمام توان‌شان را وقف زندگی روزمره می‌کنند.

این، به‌راستی حیف است. روزگار می‌گذرد و فرزندان روزی بزرگ می‌شوند چه زیباست که مادر هم در این میان استقلال و شکوفایی شخصی خود را بازیابد. بی‌گمان چنین زنی مایۀ افتخار همسر و فرزندان خویش خواهد بود.

ساناز آرین فر شهریور ۱۴۰۴

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا